شیشه نازک احساس مرا دست نزن !
چِندشم می شود از لک انگشت دروغ !!!
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد ؟
کو کجا رفت ؟ که احساس مرا خوب فروخت!
شیشه نازک احساس مرا دست نزن !
چِندشم می شود از لک انگشت دروغ !!!
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد ؟
کو کجا رفت ؟ که احساس مرا خوب فروخت!
((سلام.میخواستم بگم که متن زیر رو خودم نوشتم،تقریبا یک جور دل نوشته اس..
اگر خوشتون اومد نظر بذارین که بازم دلنوشته هامو پست کنم روسایت.ممنون))
نمی دانم چرا اینقدر ناگهان دلم گرفت،گرفت ازاین روزگار؛از این مردمان وبیشتر از این به ظاهر عاشقان.
از این پست فطرتانی که برای تفریح وگذراندن اوقات جمله زیبا ((دوستت دارم)) را بر زبان می آورند ،فکر نمیکنم ارزش این جمله اینقدر کم باشد که کسانی چنین با آن رفتار میکنند.
چرا نیستی که اینها را برای خودت بگویم،بگویم از لحظات تلخ زندگیم که تواز آنها خبری نداری
تو چه می دانی که چه گذشته بر من؛ولی با تمام این مشکلات هیچگاه نگذاشتم که طوفان روزگار لانه عشقت رادر قلبم ویران کند.
اما.........حیف ،حیف که این حرفهایم،این دردودلهایم رافقط این کاغذ وقلم می شنوند وتونیستی که آن هارا بشنوی ودرک کنی،نیستی که همانگونه که اشک میریزم،دلداریم بدهی وبگویی که دیگر گذشت،گریان نباش من دیگر اینجا هستم کنار تو...........
این را بدان ومطمئن باش که در ادامه این راه مشکلات دیگری،شادی های دیگری هم خواهم داشت.اما هیچگونه وبه هیچ نحوی تورا فراموش نمیکنم و هیچ شکی در قلبم نسبت به عشقت راه نمیدهم.
بفهـــــــم لعنتے !
دارد نــــاز « تـــــــــــــــــــــو » را مےڪشد . . .
مردی که "غــــــُـــــــــرور"
خورشـــــید هم بـہ گـرد پایش نمےرسد . . .
ببینمت . . .
گونه هایت خیس اســـت . . .
باز با این رفیق نابابت . . .
نامش چ بود؟
هان!
باران . . .
باز با ;باران; قدم زدی ؟
هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها . . .
همدم خوبی نیست برای درد ها . . .
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکنــــــد . . .
حرفی نزنی طاقت جنجال ندارم
بدجور شکسته ست دلم ، حال ندارم
درهای قفس باز و دلم عاشق پرواز
از حس پریدن ، پرم و بال ندارم
.
شیشه های خانه ها را دستور دادند دوجداره باشد ،
دیگر وقتی باران می بارد صدایش شنیده نمی شود …
یاد اشکهای بی صدای خودم افتادم !
محکم ببار باران نـــــــــــــم نــــــــــم علاج زخمـــــــــهایم نیست…
گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز میشود
گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام میگیرد
گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود میشود
گاهی با یک بی مهری ، دلی میشکند
مواظب بعضی یک ها باشیم !
در حالی که ناچیزند ، همه چیزند . . .
لج میکنم . . .
بد اخلاق میشم !
نه چیزی میبینم ،
نه چیزی میشنوم ،
نه چیزی میگم !
دست خودم که نیست
تو که نباشی ، زندگی باید به کامِ من تلخ بشه .
هربار که میخواهم سمتت بیایم یادم میفتد که دلتنگی بهانه خوبی برای تکرار یک اشتباه نیست
ای روزگار
من راههای نرفته بسیار دارم . . .
اما با تو یکی ، زیاد راه آمده ام . . .
تعداد صفحات : 15