loading...
baraniha
bluestar بازدید : 24 سه شنبه 30 مهر 1392 نظرات (4)

((سلام.میخواستم بگم که متن زیر رو خودم نوشتم،تقریبا یک جور دل نوشته اس..

اگر خوشتون اومد نظر بذارین که بازم دلنوشته هامو پست کنم روسایت.ممنون))

نمی دانم چرا اینقدر ناگهان دلم گرفت،گرفت ازاین روزگار؛از این مردمان وبیشتر از این به ظاهر عاشقان.

از این پست فطرتانی که برای تفریح وگذراندن اوقات جمله زیبا ((دوستت دارم)) را بر زبان می آورند ،فکر نمیکنم ارزش این جمله اینقدر کم باشد که کسانی چنین با آن رفتار میکنند.

چرا نیستی که اینها را برای خودت بگویم،بگویم از لحظات تلخ زندگیم که تواز آنها خبری نداری

تو چه می دانی که چه گذشته بر من؛ولی با تمام این مشکلات هیچگاه نگذاشتم که طوفان روزگار لانه عشقت رادر قلبم ویران کند.

اما.........حیف ،حیف که این حرفهایم،این دردودلهایم رافقط این کاغذ وقلم می شنوند وتونیستی که آن هارا بشنوی ودرک کنی،نیستی که همانگونه که اشک میریزم،دلداریم بدهی وبگویی که دیگر گذشت،گریان نباش من دیگر اینجا هستم کنار تو...........

این را بدان ومطمئن باش که در ادامه این راه مشکلات دیگری،شادی های دیگری هم خواهم داشت.اما هیچگونه وبه هیچ نحوی تورا فراموش نمیکنم و هیچ شکی در قلبم نسبت به عشقت راه نمیدهم.

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط sahel در تاریخ 1392/08/01 و 22:55 دقیقه ارسال شده است

بااین یکی موافقمشکلک

این نظر توسط saman در تاریخ 1392/08/01 و 17:51 دقیقه ارسال شده است

به سلامتی اونایی که هیچوقت سختی مرد بودن رو با راحتی نامردی عوض نمیکنن!

این نظر توسط sahel در تاریخ 1392/08/01 و 11:01 دقیقه ارسال شده است

واقعا؟
میفهمم چی میگی.خیلی سخته.شکلک

این نظر توسط saman در تاریخ 1392/07/30 و 21:44 دقیقه ارسال شده است

برام اتفاق افتاده خداروشکر کوتاه بود
ولی باز هم ضربه اش خیلی بد بود شکلک


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 137
  • کل نظرات : 58
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 8
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 8
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 8
  • بازدید ماه : 8
  • بازدید سال : 19
  • بازدید کلی : 11,766
  • کدهای اختصاصی